عشق داني که سرآغازش چيست ؟
امتداد دو نگاه
يکي از عمق دل و قعر وجود ، آن يکي بعد سجود
آن زماني که دو چشمت ، پيله خواهش را به وجودم تابيد
ودر آن ظلمت و تاريکي شب ،
جاده اي روشن را در فراسوي افق ديد زدم
و تو آن ياور ديرينه من ، که در آن جاده سبز
هم نوا با دل سودا زده ام ، پا به اقليم عدم مي نهي و مي گذري
چشم من خيره به دنبال تو کز غور وجود
با دو دستي که به مهر آغشته است ، سوي من آيي و با نغز کلام
دل سرگشته و حيرانم را نزد خود مي خواني
آه اي ياور من
ياد آن روز که در سايه آن سرو بلند ، سخنت بشنودم
تو به من گفتي ار آن چشمه نور، تو به من گفتي از آن کاخ بلور
گفتي آن چشمه نور ، چشم بر راه تو است
گفتي آن کاخ بلور، خواهد آن روز رسد که توأش پادشهي
من شنيدم که بگفتي اندرون دل تو، جايگاهي است تهي از براي دل من
من دلم اندر کف ، آمدم چشمه نور ، آمدم کاخ بلور
آمدم تا که بر آن مسند عشق پادشاهي بکنم
در درون دل من ،سبدي بود پر از گل محبت و صفا
ليک گلهاي سبد اندر آن جايگه ظلماني که توأش کاخ بخواندي
همگي پژمردند ، همگي افسردند
ديگر از آن همه گلهاي قشنگ ، اثري باقي نيست
حال ديگر حتي ، اشکهاي من هم ، چاره مردگي آنها را نتوانند کنند
تو در آن به اصطلاح کاخ بلور
در کنار آن همه چشمه نور
سبد پرگل من را بردي
خنجر حسرت را تا به ته بر جگرم بنشاندي
د رخيالت اين است که دلم را بردي
نظرات شما عزیزان:
|